سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دور زدن ممنوع

صفحه خانگی پارسی یار درباره

عروسی نوشت..

    نظر

چند سالی که از شهرستان اومدن تهران. از عزیزان لر هستند .یه کم اوایل نمیخوندن با زندگی تهران و مشخص بود مهاجرند به قول بعضیا از همسایه ها به تیپ کوچه نمیخوردند.برای ما فرقی نداشتند مثل بقیه بودند.حالا این دو سه شب همه شیفته شدند.یه عروسی از نوع عشق و صفا راه انداختند.عروسی دو تا از پسراشون بود.وقتی ارکس شروع کرد به زدند فکر میکردی تو جایی هستی.یه جور حال خوبی بود.خودمو رسوندم به پشت بوم یه دو سه ساعتی رو پا وایستادمو فقط نگاه کردم.به عشق و صفای که توشون .به نواختن ارکس که محلی میزد وبه رقص محلیشون ،به دستمال یزدی که نفر اول و آخر باید دست میگرفتند تکون میدادند.چقدر دلم یه عروسی اینجوری میخواست. ورقص قشنگشون.هیچ حرکت اضافه و جلفی دیده نمیشد.حتی مسن ترها هم میومدن و دست به دست بقیه میدادند ...حس میکردم تمام مدت چشمام داره برق میزنه.اولش فکر میکردن فقط برای من جذابه،اما وقتی سرم چرخوندم خیلی از همسایه هایی که اوایل این خونواده پر جمعیت و وصله ناجور محله میدونستند حالا همه رو پشت بوم و بالکن و پنجره ایستاده بودند نگاه میکردند.خوب میشد فهمید بقیه هم حس منو دارند و دارن عشق میکنن.واقعا شاید خیلی تو این شهر دلشون برای یه لیوان عشق و صفای دهات تنگ شده.  

پی نوشت:                                                  

1.این دومین عروسی این چند سال اخیرشون بود.عروسی چند سال پیش با صفا تر از این یکی هم بود.میخواااااااااااااام.

2.همچنان با شلوغی احوالات دست و پنج نرم میکنیم.قرار بود اینجا روز نوشت باشد نشد دیگه.

3.چقدر تنهایی اینجا رو دوس میدارم.

4.گفت بسپر دست شهدایی که براشون کار میکنی.یه حالی بهم دست داد.شرمنده شدم.خبر نداشت که..؟؟دارم دوباره وسوسه میشم.

هذا من فضل ربی