دلتنگی
یاد هفته پیش که موفتم گریه ام میگیره...از کاظمین تازه رسیده بودیم کربلا...
بهت و حیرت. من وکربلا.
باورم نمیشد.خیلی سعی کردم قدر بدونم اما هنوز آه حسرت میکشم.
چه رویایی بود.مثل یه خواب کوتاه.یا امام حسین (ع)دوباره تکرارش کن برام.
حالم خرابه .موقع وداع به خودم میگفتم برا چی میای که جون بدی و برگردی.
کاش جایی رو داشم که برم بشینم تنهایی گریه کنم.
الان داره اشکم میاد.خداااااااااااااا.
خیلی بی شوره.دلم شکست . وقتی مامان گفت اون حرفا رو به دایی زده .من براش آرزوی خوشبختی کردم.بعضی آدما چقدر .؟؟
حالا حکمتو میفهمم.خدایا شکرت بابت هرچی که دادی و ندادی.
امیر بهم گفت: مواظب خودت باش تا چهل روز زائر امام حسینی.گفت : من که پروندم دوباره برم تا چهل روز مواظب باشم.گفتم خوب اگه اینطوریه منم میپرونم تا دوباره برم.
چه زمونه بد وکثیفیه.حالم بد میشه.
یه جورایی حالم بده.
چقدر عنوان زدن سخته!!!!!!!!!!!
هنوز نمیدونم نوشتن تو اینجا چقدر درسته.شاید حذفید.
هذا من فضل ربی