روز نوشت 10
امروز آخرین روزی کاریم بود توسال 89 بود.رفت تا سال 90.از همون لحظه که داشتم برمیگشتم دلم تنگ شد برا کارم.
نمیدونم قراره چی بشه.با اینکه یه ماه اندیه که مشغولم اما واقعا لذت میبرم.بسی شیرین است.امروز دل رو زدم به دریا و به حاج آقا گفتم میشه نفرستیدم ... .حاج آقا گفت خودمم زیاد دلم نمیخواد اما باید ببینیم.مثل کارشون مبهم جواب داد.
دیشب سمیرا نرم افزار سخنرانی آقای مجتهدی تهرانی رو برام اورد.بسی لذت میبریم.نمیدونم بشه رو گوشی ریخت یا نه؟
انگار همین پارسال بودا شب چهارشنبه سوری رفتیم جمکران.دیشب باورم نمیشد به چشم بهم زدن شد یه سال.شب خوبی بود.بعد از یه سال س اومده بود.چه دختر ماهیه.یادم باشه از گذشت وبزرگیش تعریف کنم.نامزدیش بهم خورده بود.از یه طرف ناراحت شدم از یه طرف خوشحال.دانشجو هم شده بود.دخترشم بزرگ شده بود.
دیگه همین.خیلی خسته ام فعلا.
هذا من فضل ربی