سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دور زدن ممنوع

صفحه خانگی پارسی یار درباره

روز نوشت 3

    نظر

حس پیاده روی ندارم،ماشین شخصی هم که اونورا نمیره بهترین راه ممکن اتوبوس هستش ،خوبی اتوبوس هم به اینه که تا یه کوچه پایین تر از خونه نگه میداره.حس سربالایی رفتن نداریم.میشینم تو ایستگاه .همین چند دقیقه کافیه که کلی صحنه های مختلف ببینی.از ماشین هایی که معلوم نیست سرنشیناش کر نمیشن با این صدای ضبط.آفتاب تو چشام میزنه.چشام حالت بسته شدن به خودش میگیره.چند بار خواستم عینک دودی بگیرم اما خوشم نمیاد با چادر یه جوریه.یه وسپا میاد سه تا پسر جقله سوارشن دو تا دختر فشن هم دم ایستگاه وایساده بودن ،پسر وسطیه داد زد بهشون گفت اتو موتوریه موتور حالا هوارتا از دخترا کوچک تر بودن .خنده م گرفت از لحن پسره.دستمو جلوی دهن میگیرم تا بقیه نگن طرف خله.به خیابون نگاه میکنم وفکر میکنم همه یه جور خودشونو مشغول کردن.هاله ای از اتوبوس از پایین فلکه پیدا شد.کیفم در آوردم تا رسید بپرم بالا و کارت بزنم.تو اتوبوس فاطمه رو دیدم پرسیدم سرکار بودی و گفت دانپزشکی بود.گفتم خبرای خوبی ازخونتون میشنوم عاطی داره میپره یه کم سر ماجرای عاطی خندیدیم.زهره میگفت فاطمه یه مقدار ناراحته که کوچیکه داره میپره چیز خاصی حس نکردم.نمیدونم شاید یه جوورایی باشه.فاطمه پیاده شد سر فلکه.مثل همیشه پارک شلوغه.از گوشه خیابون میرم تا نزدیک کوچه از خیابون رد میشم .علی و احمد یکی دو تا دیگه مشغول تزیین کوچه اند.با این سن کم واقعا عشق به آقا چه میکنه.سلام خسته نباشید به بچه ها. بچه های کوچه هم اینجوری مشغولن. همه مشغولین هر کی یه جور یکی خوب یکی بد.

خدایا فقط به خودت مشغولمون کن لحظه به خودمون وا نگذار.

پی نوشت:

+ دلم خواست یه پست درست درمون تر بنویسم.

**نمیدونم چرا دستام انقدر از قلم دور شده.نمیچرخه .دو سال چه کرد با من.

***هنوز حس میکنم ...

****نازی پیامک میده جمعه هیئت یادت نره.نمیدونم برم یا نه.دلم میخواد برم بعد یک سال اندی ببینمش.به دلایلی هم نه.

*****امروز وقتی نماز مغرب مدینه رو میدیدم حالم خراب شد.من مدینه میخوام.

******تیتراژ آخر سریال فاصله ها فوق العاده اس چون واقعا حس کردم. اون دو سال اندی هر چی نداشت برام واقعا متن تیتراژ داشت.(برو گوش بده با دقت)

*******دلم به شدت زیارت شهدا و نماز جمعه میخواد. :(

********دیگه عرضی نیست.

هذا من فضل ربی