صلی الله علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)
دقایق گذشت .. زودتر از اونچه فکرشو میکردم.
عمر این سفر کم بود.کوتاه ترین سفر زیارتی.
همین که توفیق دادی بسه.
آقا دوستت دارم.
هذا من فضل ربی
دقایق گذشت .. زودتر از اونچه فکرشو میکردم.
عمر این سفر کم بود.کوتاه ترین سفر زیارتی.
همین که توفیق دادی بسه.
آقا دوستت دارم.
هذا من فضل ربی
در حال گذران روزهایی هستم که به ثانیه ها و دقایق التماس میکنم زودتر بگذرن...
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)..
السلام علیک یا جوادالائمه(ع)..خودتان گفتی باب ورود به دلتان است..
هذا من فضل ربی
بعد از مدت ها!
نشد که معتکف بشم و امسال بیشتر از همیشه نیاز به تنهایی دارم با خودت ..یه خلوت ..
اما....
تکرار میکنم با خودم که مهمان حبیب خداست و آن هم میهمانی که از حرم الهی بیاید..
پی نوشت:
در خود پیچیدم...دعایم کن ،مخاطبی که اگر باشد!
هذا من فضل ربی
علم میگوید :
ماهی به خاطر دور شدن از آب ، به دلایل طبیعی میمیرد،اما هر کس یک بار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد، تصدیق میکند که ماهی از بی آبی به دلیل طبیعی نممیرد،ماهی به خاطر آب خودش را میکشد!
خشم...عجز...تنهایی...این ها لغاتی علمی نیستند ارمیا ماهی بی دست و پای حلال گوشتی شده بود روی زمین!
ارمیا ...رضا امیرخانی
هذا من فضل ربی
اللهم بارک لنا فی رجب و شعبان و بلغنا شهر رمضان و اعنا علی الصیام و القیام و حفظ اللسان و غض البصر و لا تجعل حظنا منه الجوع و العطش...
هذا من فضل ربی
و لا ترفعنی فی الناس درجة الا حططتنی عند نفسی مثلها...
بالا مبر مرا در میان مردم به درجه ای جز آنکه پایینم آری در پیش خودم...
مکارم اخلاق
هذا من فضل ربی
و نیت آفت ایمان است...
امان از کبر و دروغ و...
بریده ای از قشنگ ترین دیالوگ های مختارنامه دیشب بود.
هذا من فضل ربی
مرحوم حاج اسماعیل دولابی می فرمایند:پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت اینجا را مرتب کنید تا من برگردم
خودش هم رفت پشت پرده. از آنجا نگاه میکرد میدید کی چه کار میکند، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند.
.
.
یکی از بچهها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید
یکی از بچهها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم کسی اینجا را مرتب کند
یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمیگذارد، مرتب کنیم
اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب میکرد همهجا را
میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد
هی نگاه میکرد سمت پرده و میخندید. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که آقاش همین جاست
توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر میکنم
آن بچه شرور همه جا را هی میریخت به هم، هی میدید این خوشحال است، ناراحت نمیشود
وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد
ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد
زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش
شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش
نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن
خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید...
پی نوشت :
قرار بود امروز اینجا حرف دیگه ای زده بشه.اما وقتی دیشب اینو خوندم کلی کیف کردم.بخونید و لذت ببرید و صلواتی هم برای حاج دولابی بفرستید که حرفاشون گوهریه.
هذا من فضل ربی
دارم فکر میکنم چی بنویسم...
نمیتونم...
نطقمان را کور کردند!
شاید اینجا.....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هذا من فضل ربی
السلام علیک یا فاطمة الزهرا (سلام الله)..یا بنت رسول الله
هیچ حرفی بهتر از این پست نبود.امتحانش ارزش داره.
هذا من فضل ربی