سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دور زدن ممنوع

صفحه خانگی پارسی یار درباره

ضایع شدن بی بی سی

    نظر

چند لحظه پیش بی بی سیی ارتباط برقرار کرد با تظاهر کنندگان.

مجری پرسید از حال و هوا بگید.طرف پشت خط گفت :من نزدیک مسجد امام حسن(ع) صادقیه هستم .اینجا مملو از جمعیت دارن شعار میدن.گوش کنید.بعد یه سری صدای ناواضح.دوباره همین حرفشو تکرار کرد و گفت گوش کنید .میگفتند مرگ بر دیکتاتور.بعد شروع کردن بگن بی بی سی حیا کن مملکتو رها کن.مرگ بر انگلیس .مجریه گرخیده بود.سعی کرد ماله کشی کنه.بسی خرسند شدیم و خندیدیم.

هذا من فضل ربی


روز نوشت6

    نظر

امروز اولین روز کاری بود.خوب بود.محیط خوب با چند هم سن و سال خودم.با یه آقای ریئس(حاج آقا)فوق العاده با شعور و مهربون با لهجه قشنگ شمالی.از جمله روحیات خوب خاج آقا اجازه نمیدن هیچ نامحرمی از در اتاقمون رد بشه.و مشکل اساسی بنده از حرف زدن با آقایون حل شد.طرف صحبت فقط حاج آقا.

قراره یه مدتی اینور باشم بعد جامو عوض میکنن ومیفرستنم سمت خودمون.با اینکه اینجا دوره اما کار کردن با این مجموعه رو دوست دارم.

روزای در به داغونی رو گذروندم.

شعور سیاسی بعضی آدم ها ستودنیه از جمله آقای آهستان.نکته بین و دقیق. وقتی گفت یه آدم آرومیه باورم نمیشد.با این روحیه سیاسی وقلم.مرحبا...

از رفیق شفیقمان هم خبری نیست گویا پرپر شد رفت.

خصوصی نوشت:

آقای به نسبت منتظر ظهور.فقط خواستم بهتون بگم کاش آدم عملش با قلمش بهم بخونه(اینو تو وبتونم گفتم) وظاهر وباطنش یکی باشه.بنده که شما رو خوب میشناسم.میدونم چند نفر به خونتون تشنه اند.

جواب سوالمو نمیدید ندید.فقط میخواستم به بقیه بگم روحیه...آروم شده سرتون به زندگیتون انشالله گرمه.همین.

درضمن بنده حالم از خاله زنک بازی بهم میخوره : ((((

خدا هممون به راه راست هدایت کنه.

هذا من فضل ربی


جمکران نوشت

    نظر

دیشب تو راه برگشت از جمکران مسابقه گذاشتن و همه رو درست جواب دادم و کتاب اسرار آل محمد رو هدیه گرفتم.

مدتی دنبال کتاب خوب میگشتم با اینکه کتاب اسرار آل محمد از کتابخونه مسجد گرفته بودم اما فرصت نشده بخونم.حالا میخوانیم.

تو راه که میرفتم یکی از موسسه های اعتباری قرعه کشی گذاشته بود بعدتو تبلیغشون  کنار سفر به عتبات و عالیات سفر مالزی برا برنده قرعه کشی بود.جالب بود.بریم مالزی.همه چیز داره رنگ وبوی...

یه سری اتفاقات تو راه افتاد که حسابی حالمو گرفت.بعضی آدما چقدر راحت دل میشکونن.و جالب اینکه به قول خودش مستجب دعوی هستند زود دعاشون اجابت میشه.خیلی حالم گرفته بود.ما آدما فقط دست زور میخواهیم.

روزگار است.خدایا همه جوره شکرت.

هذا من فضل ربی


دیروز،امروز،فردانوشت

    نظر

دیشب با آه تموم رخت عزای آقا رو کندم.انشالله همیشه عزادار و مشکی پوش  ارباب باشیم.

همیشه وداع برام سخت بوده .چه مکانای زیارتی،چه با محرم وصفر.

فکر کنم صفور دیگه جدی جدی داره میپره.بسی خرسندیم.

این اخوان مسلمین چقدر بی شعوره.اصلا مگه آقا با تو حرف زده خودتو انداختی وسط.یکی بیاد عربیو عربی براشون ترجمه کنه تا حالیشون شه آقا چی گفت.دیروز نماز جمعه یخ زدم.نگران بودم دوباره سرما خوردگی برگرده،که شکر خدا نشد.البته فدای سر آقا.

صبح پیامک زدیم برا استاد که اگه فردا نمایشگاهی بیام.گفت احتمال زیاد.عصری اومدم از کنار آینه رد شم اوووووووووه بله نیاز دارم به...(شرعا درست نیست).واقعا پشیمون شدم .حس صبح بلند شدن رفتن به...ندارم بعد نمایشگاه استاد.فکر کنم نمایشگاه استاد تو فرهنگسرا سمت قلهک تو کوچه امامزاه اسماعیله.اسمشو یادم نیست.خواستید میتونید یه سر برید.

امروز با هاجر هم کمی حرفیدیم.نگران بودم .چواب پیامامو نمیداد.خدا رو شکر خوب بود.فکر کنم روح الله سر قضیه آقای سید کمی ناراحته از دستم.خوب نمیخوردیم به هم دیگه.

دلم کتاب میخواد.بدم نمیاد دوباره یه کار دیگه ای رو امتحان کنم.

و اینکه دلم لک زده برا زیارت امام رضا(ع).

همین.

هذا من فضل ربی


شب آخر

    نظر

دارم دیوونه میشم.

از صبح تا حالا اومدن دارن آشپزخونه هیئت و جمع میکنن.صدای دیگا و کشیدن اجاقو...وای خدایا چه زود گذشت؟

دلم گرفته.این لغت ها داره با اشک نوشته میشه.

امشب شب آخره ماه صفره.به چشم بهم زدن .رفتی و باز من موندم با ....

امروز هم خونه بودم هیچ جا نرفتم.یقین نطلبیدن.

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)..

پی نوشت:

*انشالله به شرط بقا فردا نماز جمعه به امامت امام عشق رو میریم.

هذا من فضل ربی


روز نوشت5

    نظر

1.تنهام..همه رفتند پای نخل.دلم نمیخواست برم.گفتم میمونم تهران میرم هیئت.تا الان که تو خونه نشستم وهیچ جا نرفتم.دیشب دلم خیلی هیئت میخواست که نشد.

حس رفتن خونه حاج خانمو ندارم.میدونم شاکی میشه اما ترجیح میدم تو خونه تنها بمونم.یه حس خاصیه این تنهایی.یه سکوت.

2.ماه صفر هم داره تموم میشه.دلم میخواست امسال مشهد بودم که نشد یا نطلبیدند آقا.انگار همین نزدیکیا بود بار وبونه مون جمع میکردیم میرفتیم ارک.

دلم تنگ میشه.دلم یه هیئت میخواد.

3.امام حسن(ع) خیلی غریبه..هنوز جگرم میسوزه از غربت بقیع.به خدا هیچ جا غریبی و غربتو بیشتر از بقیع حس نکردم.

یا کریم اهل بیت منو بطلب.دوست دارم آقا.

4.دیشب با سلما تا ساعت سه بیدار بودیمو حرف زدیم.کلی نصیحت کرد که خل نباشم گزینه های خوب رو بی جهت رد نکنم.گفتم سعی میکنم بیشتر فکر کنم.چقدر در مورد مهندس حرف زد ولی من سر حرف خودم هستم آدم خودخواهی بود ،البته محاسنای خوبی هم داشتا.نمیدونم.فقط خدای خودت کمکم کن تو این مورد یه آدم با ایمان رو نصیبم کن.

پی نوشت:

*اگه از اینجا رد شدی برام دعا کن که محتاجم.

هذا من فضل ربی


عنوان ندارد

    نظر

1. مامان میگه میشه جلوی زبون گرفت.

نمیدونم چقدر بتونم.

وقتی طرف مقابلت بزرگتر باشه و حرف زور بزنه؟

نمیتونم زیر بار حرف زور برم.

دارم سخت اذیت میشم.میخوام دفاع کنم.

2. دارم به روزای سخت نزدیک میشم.پارسال شهادت امام رضا(ع).یادش میفتم حالم بد میشه.

یا امام رضا(ع) رسمش نبود.اینطور برگردم دست خالی از در خونت.

گریه ام میگیرد.

هذا من فضل ربی


اربعین نوشت

    نظر

امسال هم تموم شد.اربعین.نذری مادربزرگ.

دلم تنگ شده بود برا اربعین های کوچکی.همه بودنددور هم سبزی پاک میکردند و کارای آش شله قلمکار مادربزرگو.سی چهل نفر فقط میومدن مینشستند سبزی پاک میکردند.تا شب درگیر بودیم و بعد تا صبح آش و هم میزدند.همه تو ایوون مادر بزرگ میخوابیدم.همه بودند.بابابزرگ مهربونم.خاله و همه فامیل.یه جورایی شده بودید دید و بازدید و عزاداری.

چند سالیه به فرمایش دایی آش جای خودشو داده به حلیم.درسته حلیم هم کار داره اما دیگه حال قبلو نداره.دیگه زیاد کسی هم نیست.جای بزرگی چون بابابزرگ خالیه.دیگه کسی نیست همه رو جمع کنه.این روزگار 10 سال بعد از رفتنته باباجون.دیشب فقط خودمون بودیم.یه چند نفری عصر سر زدنو رفتند.میترسم همین خودمونی ها هم تا چند سال دیگه ریزش پیدا کنن دیگه پای دیگ نیان!

انگار هر چی بزرگتر میشیم احوالاتمون هم گندتر میشه.

اربعین یکی از روزای سنگین عزاداریه.

حالم اصلا خوب نیست.هم حرص خوردم ، هم دوباره سرما.

پی نوشت:

خواننده عزیز اگه اینجا گذر زدی بدونید محتاج نفس خوب دعای خیرتون هستم.

هذا من فضل ربی


روزنوشت 4

    نظر

دلم تنگ شده برا مراسم مسجد ارک و عزاداری.انگار غذای روحم دیر شده و داره تموم میشه.

دلم برای نوای حاجی تنگ شده.

امروز داشتم فکر میکردم با خاطره بدی که از وب نویسی خداحافظی کردم چرا دوباره شوخی شوخی وب مینویسم.درسته که هنوز نتونستم حرف بزنم اما همین خط خطی ها هم بهرالحال خط خطیه دیگه.دلم میخواد دوباره مثل قدیم دغدغه مند بشم اما تو وب نوشتنشو نمیدونم.

همین

هذا من فضل ربی


زیر و رو

    نظر

گودر را زیر و رو میکنم .برای پیدا کردن رد پای قدیمی ها .

هیچ خبری نیست.

دلم تنگ شده برا بچه ها و شیطنت ها.

دلم تنگ شده برای حرف های خوب انا المجنون الحسین(ع).

پی نوشت:

کتاب خونیم کم شده و نگرانم.دلم یه کتاب خوب میخواد.

هذا من فضل ربی.